چشم هایم موقع باز شدن هشدار شروع یک روز بدون امید را می دهند !
از اثرات نوسانی بودن احوالاتم بود و من دوباره میخوابیدم و دیرتر با شروعش مواجه میشدم، انگار بهتر بود !
فرار !
اما اجبار های ریز و درشت مرا بلند می کند. کسلم. امروز همه چیز مزخرف است و من باید نقش یک ادم درجه یک را بازی کنم.
همه این انتظار را دارند اما من نمیخواهم !
مبارزه نمیکنم که بازی اش کنم ! نقش اول نمایشنامه امروز را می گویم !
میگذارم کس دیگری جای دیگری ان را بازی کند. به همین راحتی ! بدون هیچ حس رقابت و طمعی که بخواهد به جوش و خروش
بیاید. در اوج جوانی رقابت را میبوسم و نه روی سرم بلکه زیر پاهایم قدمگاهش میکنم !
مزخرف های هرچند یکبارم !
پالس منفی پالس منفی پالس منفی !
فکر های بیخودی که الان اصلا نباید توی سرم باشند اما هستند و مرا دوباره به دنیای خیالات می برند.
از تغییراتی که دلم میخواهد توی خودم ایجاد کنم و نوعی جبر از شکل عادت مانعم میشود توی سرم چرخ میخورد.
بهش فکر میکنم...حرص میخورم...روی تخت مادرم دراز میکشم و به موهایش نگاه می کنم .لبانم را برمیگردانم و اه بلندی می گویم.
موهای خودم را از یه طرف محکم میکشم تا از گیره جداشوند. روی صورتم که پخش میشوند انگار ولوله ام میخوابد.
خواهرم حرف میزند و من بد برخورد می کنم. او میخندد مثل اوقات دیگر و درشت تر بارم میکند !
توی اینه به خودم با غم نگاه میکنم و از ریزترین جزییاتم ایراد میگیرم.صورتم را میکشم بالا و پایین !حس میکنم صورتم باید بزرگتر
و کشیده تر بود.و یا شاید موهایم فر ! موهای فر قشنگ تر بودند :( من موهای فر میخواستم ان وقت صبح !
قهوه میخورم...تلخ !
به عکس رهبر نگاه میکنم ! تلخ ! به لبخندش نگاه میکنم و تلخ لبخند میزنم ! تلخ !
عکس او را کجای دلم باید میگذاشتم ! هیچ جا! جای همیشگی اش روی میز مطالعه ام ! افکار مالیخویایی اه اه اه !
جواب نامه ام را نداده بود . نمیدانم اصلا شک دارم به دستش رسیده باشد ان پنج صفحه پر اچار !!! اما هدیه ای که فرستاد یعنی
خوانده بود ! کاش به جای هدیه نامه ای با دست خط خودش برایم مینوشت :( متوقع شده بودم ! بله متوقع ! همین امروز به اندازه
تمام عمرم متوقع شده بودم !
وبلاگ کسی را میخوانم ! گندش را بزنند ! یعنی گندش را بزنند !!!
همان افکار مشوش توی ذهنم را به تقریر دراورده بود ! همان ها را و بازهم مرا سرگردان تر کرد . پالس فرستاد خودت را درست کن
تغییر توی فلان و فلان و فلان !!!!!
الان وقت خانه تکانی است دخترک دیوانه ؟!
الان وقت شک و تردید های درونی است ؟! الان ؟! همین الان ؟!
و ای بلاگر الان وقت نوشتن همچین پستی بود ؟! :(
نامرد !
و همین !
نامرد !
****
و صبح و شب !
و فکر روزی پر از بی انگیزگی !
و تحقق روزی پر از بی انگیزگی !
نجنگیدم ! جنگیدی ! جنگید !
مزخرف الدوالــــه !
****
نبینم حوالی خانه مان پیدایت شود !
نبینم ! نبیـــــنم !
تابستان !
والسلام !
***
و جواب "میر" را چه بدهم ؟!
با ان لحن "..." ! :(
او که همیشه در حال انتقاد است !
میجنگیدم یا نمیجنگیدم بازهم یه بدی از تویش درمیاورد !
ریز بین لعنتی !
:| خودت را اصلاح کن !
قتل های زنجیره ای ام در راهند !
تو سردسته ی همه شان هستی !
بفهم !
و خودت را اصلاح کن !
# تلخوک #
# فراروک#
#روز بدوک #
# میر میر میر میر :| #
پ.ن : رد دادن را صرف کنــــــید ! اغاز و پایان همــــه منم !
پ.ن 2: اینو ببینید کیف کنید ! کیف کنم ! این یه دستوره :) چقدر عشقه این بشر چقدر :) چقدر :) چقدر :) چقدر :)
نوستالـــژی نه زیادی قدیمی :)))))))
مدت زمان: 4 دقیقه 19 ثانیه