وسط یه جنگ بزرگ بودم .
یه شوالیه بودم.
از همه کوچیک تر به نظر میرسیدم و با دیدن هیکلاشون شمشیر توی دستام میلرزید اما وقتی شانسی بهشون میزدم میدیدم میتونستم
دفاع کنم :|
از این جنگ های 1000 سال پیش بود ! با کلاهخود و زره و شمشیر ! گفتم ! من شوالیه بودم :)
یه جنگ قدیمی تو یه خیابون امروزی ! خیابون محل زندگی قبلیم !!!!!
چند صد هزار نفر ادم توی هم بودن و صدای مزخرف برخورد شمشیرام میومد. تند رفتم سمت راست نه کوچه ای بود نه چیزی یهو رفتم
تو یه اتاق از خیابون.
اتاق یه تخت بزرگ داشت و کمدی که روش اینه داشت .دعا دعا میکردم کسی نیاد تو تا بخواد منو بکشه ! با تمام وجودم حس میکردم اگه
یکی از این هرکولا بیاد تو من حتی نمیتونم باهاش یه دست شمشیر بازی کنم :)
یکی اومد تو ! قیافش شکل یکی از این بازیگرای درجه سه بود که اسمشو الان نمیدونم !
بهم گفت شنیدم هرکی میاد زیر دستت زنده بیرون نمیره ( حالا منو میگی ؟! داشتم سکته میکردم :)) )
گفتم : نه بخدا شانسی بوده ( یعنی خاک بر سر ترسویم بکنند :) )
بعد شمشیرشو اورد بالا و یه قیافه لنتی خشمگینی به خودش گرفت و گفت : الان بهت نشون میدم شانسی یعنی چی :|
اقا سریع شمشیرو زدم رو ساعدش نبرید :( فک کنم خورد به زره اش یا من زور نداشتم.بعد اون هی میزد به من نمیخورد :| جل الخاق!
بعد یهویی گفتم بشکافم برم جلو زدم گلوشو بریدم :|
بعد مثل مختار یه چیز عریض رو گلوش ایجاد شد که خون فواره زد بیرون !
دهن اون بازیگره هم یه اه و اووهی ازش اومد بیرون با حرکت اهسته و من همچنان داشتم سکته میکردم.
بعد یکم گفتم برم بیرون اینجا قایم نشن الان همه ازم میترسن الکی بزار بترسن :)
اقا رفتم بیرون یکی دوتا شمشیر بازی کردم یهو دیدم مثل این صفحه بازی تو ذهنم باز شد ! انگار من تو بازی بودم زیرش ثانیه
شمار قرمز اومد :
3
گیج شدم ! یکی دو قدم برداشتم !
2
جونم تموم شده؟! دارم میمیرم ؟!
1
وای داره تو لب تاب فیلمام دانلود میشه کاش یکی بره قبل مردنم اونا رو استپ بزنه :(
0
و ســــیاهی مطلق ابدی !!!
بنگ بنگ بنگ !!!
- تاریخ : يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۸
- ساعت : ۱۱ : ۲۱
- |
- نظرات [ ۳ ]