با دوستم که دوسالی ازم بزرگتره بیرون یه بستنی فروشی نشسته بودیم داشتیم ابمیوه میخوردیم یه اقایی اومد ظرف
بستنیو از بچش بگیره بندازه سطل اشغال از دستش افتاد.یه پوفی گفت خم شد برداشتش داشت میرفت به سمت سطل
دوباره از دستش افتاد خم شد برداشت و یه پاشم گذاشت رو شاسی سطل تا دهنه سطل بازشه.تا خواست بلند شه بندازه
دوباره افتاد :) یه چشم غره اساسی به پسرش رفت که نمیدونم چرا :/ مثلا میخواست بگه این ظرف تو دست من چیکار
میکنه؟ من کجام؟ اینجا کجاست؟ :)
بعد ظرفو برداشت بلند شد تا بندازه گوشیش زنگ خورد یهو هول شد پاش از شاسی جدا شد در ظرف بسته شد.
یه اه غلیظی گفت و یه فحشم به پشت خطیه و پسرش داد :))))
بعد دوباره خم شد ظرفو برداشت و محکم بالاخره انداخت تو سطل زباله :))))
دوستم از خنده پاشید کف زمین و گفت :
_این مثل منه هی کنکور میدم هی قبول نمیشم دوباره میدم باز نمیشم
:))))))))
************
پ.ن : عصبی نباشیم :)
اومده میگه این خانوما کارشون گریست واسه همینه سکته تو اقایون بیشتره دیگه هی تو خودشون میریزن :/ ولی اونا زنگ
میزنن به کلثوم و سکینه داستانو تعریف میکنن سر هرکدومم یه دل سیر گریه میکنن خالی میشن :/ اشک اشک اشک :/
گفتم :
اونا گریه میکنن مردا داد و فریاد میکنن :|
کدومش بهتره؟ :)))
- تاریخ : يكشنبه ۲۷ مرداد ۹۸
- ساعت : ۲۰ : ۰۴
- |
- نظرات [ ۴ ]