گودزیـــلای لــمـ ــیده بر ذهـن

غرایب الا بصار

آدم !

آدم قدرت تغییر علایق خود را دارد چیزی که حیوان از آن چیزی نمی فهمد !

اما راحت نیست !

سال ها پیش سر یک تغییر علاقه موفق شدم اما سخت بود و زمان بر !

همه علایق هم مربوط به داستان های رمانتیک نیست ! مثلا علایق مهم تری هم هستند که تغییر آن ها از هر عشق و عاشقی

سخت تراست.

بعضی علایقی که با خون و گوشت و روح تو پیوند سالیانه خورده باشد.

این علایق که به سال برسد.

این علایق که به رویاپردازی های اینده رسوخ کند.

این علایق که به جایی برسند حتی در صورت نداشتنشان جلوی بقیه با فخر از احتمال داشتنشان بگویید.

این علایق خطرناک ...

این علایق نابود کننده ...

این علایق مقدسند؟!

ایان "آدم" برای چه علاقه ای باید خودش را به اب و اتش بزند؟!

برای هر علاقه ای ؟! چه سطحی چه عمیق؟!

شاید بگوییم برای علاقه ی عمیق چرا که نه !

اما اگر آن علاقه ی عمیق اشتباه باشد چطور؟ باز هم باید با غرور بی جا دفاع از علایقمان را ادامه بدهیم و شکست خودمان را

قبول نکنیم ؟!

شاید آن علاقه برای مامناسب نباشد

شاید ان علاقه کمی خوشی داشته باشد و مقدار زیادی سختی و درد !

ما از کجای این رازها خبرداریم؟ از کجای قوطی در بسته جهان؟ :)

قدرت تغییر علاقه !

اسمش برای ادم های قوی "قدرت"  است .

چون آن ها بعد کلنجار و بالا و پایین کردن قبول می کنند اشتباه بود و حالا وقت تغییر است .

اما اسمش برای ادم های ضعیف"فرار" است.

چون ان ها نمی توانند به شعاع یک متری علاقه شان نزدیک شوند و با این تغییر صذ و هشتاد درجه ای خود را به راه دیگری

می زنند.

وقت تغییر علاقه که میرسد و میفهمیم که شاید علاقه غلطی بوده است...

باید بپرسیم من قویم یا ضعیف؟!

بعد با صداقت جواب دهیم.

شاید نظرمان راجع به تغییر علاقه تغییر کرد :)

شاید هم مصر تر شدیم برای تغییر هرچه زودتر ش :)

 

 

پ.ن:

یک جا و فقط یک جا هیچ شناختی رو من و ذهنتیاتم نداشتند :)

راحت میرفتم و میومدم :)

بیشتر از همه جا اون ساعاتی که اونجا بودم ارامش داشتم :) خصوصا این چند وقتی که ذهنم خیلی اشفته بود !

با اون پیرمرد گوگولی حرف میزدم و لذت میبردم از ارامشش :)

طرح میزدم و از طرح خودم با ذوق توی ذهنم بلند بلند جیغ و داد میکردم

دلم برای لبخندای اون پسره میسوخت و جوابشو میدادم

آقای "پ" هم راه به راه ازم تعریف میکرد و میگفت به دکتر سلام برسون :)

و منم سلامشو میرسوندم .

برگشتا پیاده برمیگشتم زیر کاج های دوست داشتنی شهرم :) با یه هندرفری توی گوشم ! با یه اهنگ لایت مزخرف

ذرت مکزیکی فلفلی !

کتابسرای اقای "م" رو فتح میکردم :)

به فروشنده همیشه جلو در اون کفش فروشی از دور یه نگاه میکردم.

جلوی در سپاه که میرسیدم یهو صدای اذان پخش میشد :) اونجا رو اروم تر راه میرفتم و به مردم نگاه میکردم و به خودم .

حالا اونا هم با یه چند تا سوال و جواب با من اشنای اشنان !

دیگه غریبه های دوست داشتنی ارامش بخش نیستند !حداقل اون سه نفر :(

دیگه من رو میدونند !

دیگه ارامش اونجا تموم؟

دیگه اون ساعات با خیال راحت طرح نمیزنم :( همش منتظر یه حرف میمونم یه نگاه یه یه یه یه :|

مردم فضول :)

چرا باید به بهانه روابط اجتماعی از هم بپرسیم و بپرسیم :)

این رابطه اجتماعیه؟!

اگه هست و اگه این هست !

من هیچ وقت روابط اجتماعیم خوب نبوده !  نیست! و نخواهد بود !

تمام !

 

پ.ن :

 

یه جا دیگه ام هست که هنوز ناشناخته ام !

 بمونم ! خدایا ناشناخته بمونم ! :|

واقعا به این نیاز دارم !

ناشناخته بودن!

غریبه موندن برای خیل عظیمی از ادمای  دور و برم !

 

پ.ن :

 

اهنگ پیش زمنیه همین اهنگ ترکی که هی های های میکنه و میگه ور اتشه :| که معنیشم نمیدونم :(

 

Parad ox
۰۷ شهریور ۹۸ , ۱۷:۴۰

اما اگر آن علاقه ی عمیق اشتباه باشد چطور؟  :

به نظرم علاقه ای که عمیق باشه و موندگار ، جوری که با هیچ اتفاقی از بین نره ، دیگه اشتباه نیست ...

این علاقه های سطحی بدون ریشه ان که اشتباهن ...

 

 

پ.ن : منم هیچوقت روابط اجتماعیم خوب نبوده !

پاسخ :

بله بعضی علاقه ها به نظر منم تغییر دادنشون غیرممکن به نظر میاد :)

پ.ن:   :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan