گودزیـــلای لــمـ ــیده بر ذهـن

همدردی


جیغغغغ :)


کاش این پست رو یکی قبل ساعت 6 صبح بخونه :) کاش :)


یه سری اتفاقاتی افتاد تو پانسیون که حالا جاش نیست اینجا مدیریت پانسیون خیلی شیک و مجلسی اومد کلید کل ساختمونو داد به من و


گفت که شما میخواستی زودتر از بقیه بیا بیا و در و باز کن بقیه بچه ها روهم همراه کن اونایی که میخوان زودتر بیان !!!!!!!!!!


خب یعنی یه ساعت زودتر ... زودتر از ناظر و بقیه برم شروع کنم به خوندن به کسی ام خواستم بگم اونم بیاد بخونه !


نکته اول: من فکر میکردم عاشق بی تکلفی و رها بودنم :) و خب واقعا هم هستم :/ اما این مسئولیت و اعتمادی که به من شد خیلی


برام شیرین بود یازده شبی :)))))


نکته دوم : این که خواسته خیلی از بچه ها که دلشون میخواست پانس زودتر باز شه به وسیله من ( مثلا انگار چه چیز خاصی ام :/)


داره درست میشه هم خیلی خوبه و اینا :)


نکته سوم : کلا منظم تر میشم اینک به خاطر یه مسئولیتی بخوام صبحا زودتر جمع و جور کنم و الکی لفتش ندم کلا خوبه


نکته چهارم : اما مسئولیته لنتی !!!!!! کل ساختموووووون باشه یکی دوساعت زودتر از بقیه همون یکی دوساعتتم جز من و چند تا پسر


که پانسیون طبقه بالا شبا میمونن کسی نیست :/


و اینکه پدر گرام و به طبع مادر گرام مخالف این قضیه بودن :) که ساختمون تک و تنها میخوای بری چیکار و اینا :/


وای واقعا 20 روز مونده 20 روز ناقابل !!!!!!! منم اونجا خیلی بهتر میخونم تا خونه پس یه ساعت دوساعتم واقعا مهمه :/


حالا به هر حال یه رضایتی ازشون گرفتم ولی جونم براتون بگه از ساعت یازده و نیم تا الان نتونستم بخوابم :(((((


هی فکر و خیااااااال !


وای خب اگه دیر برسم یکی از بچه ها پشت در بمونه !؟؟؟؟


بعد پانسیون ما داخلشم دوربین داره بعد مدیریت پانسیون هم من ی چیزی بشه دیر برم میگه این چقدر بدقوله :(


بعد اگه یهوووو  برم در و باز کنم یکی تو باشه چی ؟!!!!!!


بعد پرستیژششم این باشه که پا رو پا با یه جوراب پاره و مشغول خیار جویدن :/


و یا اینکه رفتم تو تنهام یهو سینک اتیش بگیره :/ واقعاااااا نمیدونم چرا میگم سینک تو خیالاااااتم این اووووومد :/


بعد من مجبور شم با این ابهت دست به دامن نداشته تنها موجودات زنده ساختمون یعنی بالایی ها بشم که چه ننگی از این بدتر ؟ :/


یاااااااا یهو دارم درس میخونم یکی از پشت سر بگه پخخخخ :/


یاااااا یهو جن که من تاحالا ندیدم یهو ببینم :(((( گریه زارییییییی و جیغ :((((((((((((((


یااااااا انقدر الکی توهم سر و صدا بزنم نتونم درس بخونم :((((((


و بعددددددددددددد الان که دوساعته دارم به اینا فکر میکنم حس میکنم چقدر ترسوام ؟ :))))


یا چون بابام بعد شنیدن حرفام گفت ساختمون خالی تنهایی اونوقت صبح میخوای برای چی  و اینا من اینجوری یه جوری شدم ؟؟؟؟


فکر میکنم گزینه دو باشه :/


ولی من بایدددددد پس فردا برم وارد سرکاااااااااااااار :/


این میزان ترسو بودن یعنی چی؟؟؟؟؟ خدایا الااااان من اینو میگممم چیز نکنیاااا ولی اگرم چیزی شد فدای سرم هاااا؟ نطرت ؟ :(


هوم؟ تمرین شجاعت ؟


کلاااااااا نیاز به امید و انگیزه دااااارم :)))


و تاییددد :))))


تاکید میکنم تااااایید :)


البته فکر نمیکنم کسی الان بیدار باشه اینو بخونه که بخواد نظر بده :(




من بیچاره خیالاتی :(




Dark. MH
۲۲ خرداد ۹۸ , ۰۲:۰۱
برو و نشون بده میتونی :)

پاسخ :

میرم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan