گودزیـــلای لــمـ ــیده بر ذهـن

تو


خب خیلی خوشحالم که نرسید به اونجایی که ادرس وبم رو بخواد و کلا نشد که بهش بدم :)


چون الان میتونم اینجا پشت سرش حرف بزنم کسیم ندونه اون کیه :)


تو یه موجود حساسی که بزرگ نشدی !


از من بزرگتری ولی انگار کوچیکتری !


تو سر چیزای بیخود ناراحت میشی سر چیزایی که ادم فکرشم نمیکنه !


نمیفهمم برات مهمهم که اون حرفا رو زدی یا مهم نیستم که اونطوری رفتار کردی !


تو از اون ادمای استثنایی بودی که من این همه برای ناراحت نشدنش جنگیدم :) سابقه نداشته :)من اصولا


برای یه ادم هیچوقت نجنگیدم :) خب تو قدرشو ندونستی ! معلوم نیست کی دوباره چند سال دیگه


این میزان تلاش برای عدم ناراحتی یک فردی بیاد سراغم :)))


چقدر بد که قدرشو ندونستی !


تو خیلی احساساتی هستی و کاش نبودی !


تو خیلی ادم دور و برته فقط احساس تنهایی بیخودی میکنی !


شاید فکرمیکنی وقتی بگی تنهایی جذاب تر میشی ولی نمیشی ! بیشتر بچه میشی ! بیشتر میفهمم که


من ازت انگار بزرگترم :)


حتی حس میکنم درکمال احترامی که برات قائل بودم یکمی جو گیرم هستی :)))


چون اون حرفا رو نباید به من میزدی :))) اشتباهی گرفته بودی :)))


ریحون گفت ما میریم فردوس(بهشت جان عممون ) بعد ما مرجع تقلید میشیم با این عمامه ها :))))) بعد تو


میای ازمون سوال میپرسی :))) من گفتم تو جهنمی !


چون عاقت کردم :)))))) بخندی نخندی من عاقت کردم ! عاق رو که فقط پدر و مادرا نمیکنن ممکنه یکی به


اسم عارفه هم دلش بخواد یه روزی یکی رو عاق کنه :)


بعد میگی هرچی بدی کردی پای من بنویس ؟!!!!!!!!!!!!


:)


یه ویژگی دیگت طلبکار بودنته ! حق به جانب بودنته !


یه ویژگی دیگتم اینه که اگه یکمی شل کنم تو مشکلی نداری به عقاید من توهین کنی :)


ولی امان از اون خوبی هات که باعث شد استثنایی بشی :)


حتی برای چند روز :)


تو خیلی پر انرژی حتی اگه ته دلت پر غم باشه :) دنبال اشتراک غمت نیستی دنبال اون فازی هستی که


شاد باشی توش هم خودت هم طرفت


تو عجیبی و خیلی منو یهو شوکه میگردی :) تو از اون ادمایی هستی که ادم با تو هیچوقت خسته نمیشه  و


همیشه براش جدیدی :)


تو  راحت محبت میکنی :)


تو نمیترسی یکی پررو شه و دنبال سیاسیت بازی باشی خودتو نشون میدی :)


تو خیلی جذابی :)


و تو خیلی قشنگ جمله بندی میکنی :) جمله های لنتی ات :)))


میانگین ادمی مثل تو میشه :


یه ادم عجیب نامتعادل احساساتی مغرور "استثنایی"!



:)))))


اها راجع به غرور !


اول نداشتی !


بعدا دراوردی !


تبریک میگم :) با همین ویژگی یهو از جوب اومدت خودتو از حوالی من پرت کردی بیرون :)


این اخریه رو دوست نداشتم !


همون بهتر که رفتی !



پ.ن :کاش نامتعادل نبودی !


پ.ن 2: تو کل این دنیا زورت به من رسید فقط :)))))))))


ریحون میگفت تو امکان نداره کسیو ناراحت کنی اما این کارو با من کردی :)))


هرچند به گفته خودت من این کارو کردم :) اما طبق همون چیزی که بالا گفتم تو حساسی و میبافی و الکی


میبافی !


حرفای بقیه ام که باد هواست !


پ.ن 3: خسته شدم این چند روز انقدر درگیر حواشی قبل و بعد تو بودم !میخوام با این نوشته ها دیگه حتی


به ناراحتییم فکر نکنم :) فدای سرم :) بخشیدمت !





میخوام

دلم میخواد :


فیلم ببینم....زیـــــاد


کتاب غیر درسی بخونم .... زیــــــــاد


فست فود بخورم...زیـــــــــــاد


برم بیرون بی هیچ هدفی ول بچرخم...زیــــــــاد


توی نت چرخ بخورم....زیــــــــــاد


با یکی دعوا کنم....زیــــــــاد


برم شهربازی اون سقوط ازاد لعنتی رو سوار شم .... زیــــــــاد


24 ساعت پشت هم تو رختخواب بخوام....زیــــــــــاد.


برم مسافرت....زیــــــــــاد


برم به بابام بگم خیلی دوسش دارم .... زیـــــــــــاد


تو جلسات خانوادگی شرکت کنم....زیـــــــــاد


رانندگی کنم...زیــــــــــــاد


اسکیتمو سوار شم....زیـــــــــاد


کتابخونه اتاقمو بزرگ کنم...زیــــــــــاد


کتاب بخرم...زیـــــــــــاد


برم شنا....زیــــــــــاد.


برم کلاس طراحی...زیــــــــــــاد.


برم تنهایی بیرون تو حوالی شهرداری و تو اون هوا حال کنم....زیــــــــــــــاد


به نازی بگم ازش بدم میاد...زِیــــــــــــــــاد.


تی وی ببینم....زیـــــــــــاد.


چ سورپرایز  خوب داشته باشم....زیــــــــــــاد.


خدا معجزه کنه...زیــــــــــــــاد







:))))))))))))



نصایح


! نصـــایـــح "من" !


1_ هیچ وقت مسائل اعتقادیتونو برای کسی شرح ندید ! شاید خواستید یه روزی سر یه درد و مسِله ای بزنید زیرش و از روش با کامیون

رد شید !


2_هیچ وقت نگید به کسی روزه دارید ! خصوصا وقتی درس شدیدی دارید ! پالس های منفی را اما اگر دوست دارید موردی ندارد :)


3_ هیچ وقت دلتان نیاید و نزنید زیر یک قولی که یک سال است  نگه اش داشتید ! صرفا برای یک اشتیاق زودگذر !


4_ هیچ وقت یادتان نرود  با هر کس چطور حرف میزدید ! رسمی یا معمولی ! که بعدا که شما را دید ! که بعدا حال و احوال کردید

نگوید چه رسمی ! این میزانش خیلی مهم است ! یادتان باشد !


5_هیچ وقت از ساعت 3 صبح تا 3 بعد از ظهر بدون هیچ کار مفیدی نگذرانید ! شاید برای شما هم مثل من بی تکلف بودن و حتی

چند ساعت در حال و هوای خود غرق بودن مفرح ترین تفریح به حساب بیاید اما نــکنــــید ! این از همان هوس هایی است که باد صبا

نیاورده با خود برمیگرداندش ! تو می مانی و یک غول بی شاخ و دم به نام "عذاب وجـــــدان " !


6_ هیچ وقت انقدر با مرام و معرفت نباشید که طرف پیامش را سند نکرده جوابش را بدهید ! بعضی ها رودل میکنند !


7_ با اشاره به بند 1 : هیچ وقت اجازه دخالت در مسائل اعتقادیتان را به کسی ندهید ! حتی از سر خیرخواهی ! :/ تزلزل بدترین

چیز است و نوسانی بودن اوج حقارت یک اشرف مخلوقات مثلا !!!!!!!!


8_هیچ وقت عهدی با خدا نبندید که مجاازات هر با ر شکستنش باشد 20 هزار تومان رفتن از جیبتان برای صندوق صدقات !

چون ممکن است هرچند روز یکبار که به کیف پولتان نگاه کنید متوجه وخامت اوضاع روانی تان شوید ! و نگاهی به تیمارستان نداشته

اطراف خانه تان بکنید !


9_هیچ وقت عاشق یک بچه نشوید ! چون شما پیر و او جوان خواهد شد :)


10_وقتی روزه اید میتوانید ادامس نجویید !


11_ وقتی قدیسه اید میتوانید کمی فروتن نیز باشید !


12_ وقتی مرا دوست دارید میتوانید ملایم بگویید نه طور دیگر !


13_ هیچ وقت تمام ریز و درشت بدی هایتان را برای یکی روی دایره نریزید ! ماه ها بعد که با او صحبت کنید طی هر بار حرف زدن

متوجه تعداد کثیری از پالس های منفی میشوید که ناخوداگاه دریافت میکنید !

و این را بدانید در این مورد خدا استثناست !

اگر به او بگویید بعد چندماه که با او حرف بزنید طی هر بار حرف زدن متوجه تعداد کثیری از پالس های مثبت میشوید !


14_ هیچوقت فکر نکنید که نیاز است 4 صبح جواب پیام کسی را بدهید  که او بفهمد شما روزه میگیرید و بعد شماتت ها شروع شود !


15_ هیچ وقت دلتان برای خطاهایتان تنگ نشود ! چون برخلاف چیزی که به نظر میرسد ان ها از شما زیادی خسته شده اند !


16_وقتی با هم صحبت میکنیم این دیالوگ تکراری " امیدوارم سرت ب سنگ بخوره " یا " امیدوارم به راه راست هدایت شی" را کنار

بگذاریم !


17_ هیچ وقت ب یک بچه 13 ساله رو ندهید ! سن وقاحت را وقیح تر نکنید !


18_ هیچ وقت جلوی جمعی که نمیدانید کدامشان متولد چه ماهی است خودتان را عاشق و شیفته افراد فلان ماه نشان ندهید ! گندش را

در نیاورید !


19_ هیچ وقت فکر نکنید ک استخاره منتظر دستهای شماست تا برای ثانیه به ثانیه زندگیتان تصمیم بگیرد !


20_هیچ وقت جلوی یک سری افراد صدایتان را بم یا نازک نکنید ! بد است ! بد ! بد !


21 _ هیچ وقت رنگ وبتان را صورتی نکنید ! چون زیادی شبیه یک دختر هفت ساله با یک عروسک مو نارنجی به دست است !


22_ روی نرو همدیگر نرویم ! آن هم یورتمه !


23_ به خدا تاکید کنید که وقت اتفاقات هیجان انگیز به وقتش میباشد نه در ناکجا ترین زمان زندگیتان ! کمی منطقی باشید !


24 _ نصایح من را جدی بگیرید !


والــــسلام !




سلطان

یکی که هیچ کس ازش دل خوشی نداره و منم جزو اونایی

بودم که ازش هیچ خوشم نمیومد اومده ریز ریز بامن 

صمیمی شده.

اون رفتار خشک و جدی و مزخرفش...

اون بی توجهی جدیش به لباس پوشیدنش...

خب اومده نزدیک تر شده متوجه شدم به اون داغونی نیس

یه سری چیزای خوبم داره :/

ولی هر دفعه که یکی منو باهاش میبینه حرص میخورم.

خیلی بدجنسم ایا؟!

حس میکنم که دوستای ادم میشن معرف ادم.

نوع رفتارشون.پوششون

و این بنده خدااااااا :/

جلوش گفتم :

یعنی اگه اسلام به خطر نمی افتاد تا حالا هزار بار باهات 

قطع رابطه میکردم

خندید فکر کرد شوخی میکنم ولی من جدی جدی بودم :(

ای خدااااا.

حس میکنم اومده الان به من پناه اورده سر اینکه کلا همه

براش پشت چشم نازک میکنن

ای اسلامممم !

تو به فکر خطر من هستی من به فکر خطرتم؟! :)

واقعا چه خطری؟!

دارم شفت میشم :/

چجوری بهش حد و حدودش رو بفهمونم عاجزم :/



پ.ن : امروز یه سلطان جنگل دیدم :)))) یه ادم شبیه یه 

سلطان جنگل :))))))))) با اون رنگ موهای دیوونه کنندش 

اخ اخ اخ :)))))))


پ.ن ۲ : یه فکری که همین الان به سرم زد برا اون بنده خدا

اخم کردنه.یعنی خودشو کشت هی مهربون بود من حتی

لبخندم نزنم :/ که این یکمی بی ادبیه :/

ای اسلاااااام ای اسلاااااام :/


پ.ن ۳ :روزه هاتون قبـــول :)


پ.ن ۴ : خدایاااااا من از این سلطان ها میخوام :)))))

به دونه برام بفرست :)))))))

این دومین فردیه که شبیه سلطان جنگل بود !!!



پ.ن ۵ : گفت ادرس وبت رو بده .

گفتم خصوصیه 

گغت بده 

گفتم نهههههه 

و عمراااا.

یه جا میتونم هرچی میخوام بگم نمیزارم ازم کسی بگیره :)

خصوصا اون ک کلی چیز توی وب راجع بهش نوشتم .



امروز


دیالوگ سه دیوانه :))))



_ تو شبیه توپ بسکتبال شدی. :)


+ تو شبیه گلابی :)


# من چیم ؟!


+تو هیکلت عالیه.


_تو خربزه مشهدی :))))


+ وایییییی بده بیاد ( منظور کوبیدن دستها بهم به نشونه تفاهمممم :/ همونی که به اون بنده خدا  گفت هیکلت عالیه :) )



دیوونه هاااااااااااااااااااااااا




*****



امروز خیلی ضایع بازی دراوردم !


خیلی بد بود !


با یه لباس ضایع رفتم تو راهرو و نگوووو پانسیون پسرا دیشب طبقه بالای ما راه اندازی شده :/


بعدم مثل حالت یوگا وسط راهرو نشستم و داشتم اهنگ گوش میکردم و تو فاز خودم بودم که دیدم دونفر از پله ها دارن میان پایین.


"خانوم" که گفتن من نایستادم گفتم " یه لحظه " و دوییدم تو پانس !


سکته کردم ! سکته ! سکته !


مدیریت دیوانه پـــــــــانس !


الان وقت تاسیس بخش پسرونه بود ؟! بدون اطلاع !؟ :/



*****


 یکی بهم گفت چه امروز خوشگل شدی :)))


سری تکون دادم


ولی نگفتم به خاطر خجالت کشیدن  از اون سوتی توی راهرو به این وضع لپ گلی شدم :/


نگفتم و نپرسید :)




*****



شاسی  تند تند راجع به من میگفت :


دوست صمیمی نداره  ولی من دوستشم. معمولی رو که دیگه حتما هستم مگه  نه عاری ؟!


خندیدم.


براش مثل "..." ! "..." خواهرشه !


خندیدم.


اسماشونم اصلا بهم نمیخوره !


چون من انتخاب کردم از رو یه نرم افزار انتخاب اسم که کنار هر اسم عکس یه بچه بود گشتم یه بچه سیاه زشت که اسمش این بود رو


انتخاب کردم تا خواهرم زشت شه  :)))))))))))



وای چه ترسناااااک :/


5 سالم بود فقط !


وای !


خب من 5 سال تنها نوه بودم و سلطنت و این حرفا :(


وای وای وای :)))


الان خیلی دوسش دارمااااا


وای وای وای ترس :)


:/


شاسی خل :)



**********



حس نرسیدن داره خلم میکنه :)


الکی به هرچیز بیخودی میخندم :/


خدایا با برسون یا شفا بده :(



********



من : من اگه پسر بودم دوست داشتم برم تو این بستنی فروشی ها کارکنم :)))


نازی : منم دوست داشتم گارسون شم :)))


(خنده )


من : ماچقدر چـــــیزیم واقعا :)))


نازی : :))))))
















دیالوگ چندم


_ کی رو میگی ؟! علی "... " دوست پسر فلانی ؟!


من : مگه فلانی دوست پسر داشت ؟!


_ اره مال چند سال پیشه.


من : ازدواج کرده الان


_اره میدونم.


من : با فامیل ما ازدواج کرده !


_ نری لو بدی ( یه چشمک :/ )


من : پسره اصلا اهل این کارا نبود ! شوهرشو میگم !  هیچوقت !


_ اع ؟!


من : اره :/



# حس یه شکی که به یقین تبدیل شد #




****



_ من یه ابانی تخسم ( :/)


من : من یه مردادی شرورم :)))))




***



"خارج دیالوگ "



نمیدونم من الان ادام یا واقعیم ! واقعا نمیدونم اینی که اینا میگن واقعا منم یا منم که دارم بازی میکنم ؟!


واقعا نمیدونم و این ندونستن .... !!!!!


مثلا میر گفت :


با اینکه پررویی ولی از صداقتت خوشم میاد :/


خب ! بگذریم از دعوا کردنم باهاش صرف گفتن کلمه پرو :/ !


داشتم فکر میکردم من هر چیم جز پررو !


و شاید هرچی باشم جز صادق !


چرا منو برعکس میفهمی ؟! :/ من واقعا صادقم ؟! چرا حس میکنم نیستم ؟! چرا حس میکنم پرو هم نیستم !


چرا به تمام تصورات ادم گند میزینین ؟! :)


منظورش از صادق بودن چیه ؟! من خیلی  جاها حتما دروغ گفتم ! سهوی غیر سهوی ! مگه میشه نگفته باشم ؟! یعنی اون از من


بیشتر حواسش به دروغای منه ؟! :/


شایدم منظورش اینه که من جلوش همه چی رو میگم. من فقط جلوی اون اینطوری نیستم ! چیز مخفی نیست که نتونم جلوی


همه بگم.یعنی فکر کرده الان خیلی مورد اطمینانه که من هرچی میشه میرم میگم ؟! :/


من فقط دوست دارم حرف بزنم :/ واقعا ادمش زیاد فرق نمیکنه :)


شاید جز یه موارد خاص ! جز !


یا وقتی فلانی راه به راه لبخند ژکوندتحویلم میده و میگه یکم استراحت کن خودتو کشتی ! چقدر ارادت قویه !


من ارادم قویه ؟!


همین من ؟! :/


خدایا این صحنه های لعنتی رو میبنی که اینا دارن برعکس منو میفهمن ؟! منو میگن ! همونی که تا همین چند وقت پیش برای


یکم اراده داشتن چه خواهشااااااا که نکردم :/


الان یهو شدم با اراده ؟!


خدایا این منم یا ادام ؟!


چرا انقدر لبخند زیاد شده ؟! یه حس ترسی میده بهم ! هیچوقت تو یه مکان عمومی و بین یه سری ادم غریبه این میزان دوست


داشتنی نبودم ! من عوض شدم یا اونا عوضی گرفتن ؟!


امام علی میگه وقتی چیزی نیستین و میخواین باشین اداشو دربیارین بعد یه مدت اوکی میشه( حالا ن با همین ادبیات :) )


ماهم سعی کردیم رعایت کنیم !


الان درست شد ؟!


بله ؟!


من در کمال ترسو بودن خوشحالم :)


حتی اگه همه اینا بازی محشر من باشه و من به جای رشته موردعلاقه ام بازیگر شم موفق تر باشم !!!!


اصلا هرچی که هست !


این عوض شدن یه سری چیزا خوبه ! تا کی هی تو یه مرداب دست و پا زدن ( حالا نه  به این شدت :/ )



****


من : چرا انقدر ترسناکی


و لبخند ترسناکش.


یه روز بعد .


من : تو چقدر ترسناکی .


و لبخند ترسناکش.


و دوروز بعد .


من :تو چقدر ترسناکی.


اون : چرا هی به من میگی ترسناک ؟!


( الههم صلــــی علی محمد و.... !)


بعد سه روز زدن اون لبخندای مکش مرگ ما تازه گرفتی :)



****



دیروز رکورد زدم !


14 ساعت کار و تلاش !


بدون ناهار !


بدون شام !


حال داد !


اساسی :)


شاید واقعا بااراده ام :/


شاید واقعا تو این سن کمردردام منو از پا بندازه :)


ولی ولی ولی ولی مهم نـــــــــــــــــــــــیست !


ادم یه روزی میمیره ! بازم به قول میر ! چه الان چه ده سال بعد فرقی نداره !




:))))))



چقدر حرف !


چقدر گز گز کردن سرانگشتا :))))))))










شیمیایی !


پسر داد زد.


قرمز شد و جوش اورد تا مردانگی اش را به رخ پدرش بکشد.


پدر داد زد.


قرمز شد و جوش اورد تا مردانگی را درست به پسرش یاد بدهد.




****



همسرش با او در جمع شوخی ملایمی کرد.


او اخم کرد.


سر برگرداند و دیگر نگاهش نکرد.


زن ارام "طبق_عادت" درخود جمع شد.



****


دخترک گفت همین را بپیچید سمت راست پیاده....


جمله اش را ناتمام گذاشت.


مرد همانجا ترمز زده بود.


****



چند پاره استخوان عزیز کرده اش که روی تخت افتاده بود را دراغوش گرفت و گریه کرد.


زیر گوشش حرف میزد.


اما مرد جز خش خش حنجره ی سوراخ شده اش چیزی نمیشنید.


دستان استخوان های دوست داشتنی که شل شدند ، او همانجا زانو زد.



****


مرد داد میزد.


همه با ملاحظه اما اجبار گوش میکردند.


مرد از نظر خودش داشت ارام حرف میزد اما بقیه اینطور فکر نمیکردند.



****


مرد گفت از برادرش به اندازه تمام عمر دفاع کرده. اما پای عقاید او نمی ایستد.


اگر بیاید به خودش خیانت کرده.


و برادرش را تنها روانه رقابت های انتخاباتی کرد.


برادرش کینه کرد.


فامیل خندید.


او با ناراحتی رفتن برادرش را نگاه کرد.



****


مرد ارام گفت صدای اسباب بازی اذیتم میکنه.


بچه گفت امروز تازه درست شده...تازه.


مرد گفت خاموشش کن.


بچه گفت نمیخوام.


مرد داد زد . حق نداری جایی باشی که به بزرگترش احترام نمیزاری.


بچه گریه کرد.


مرد چشم بست.


هلیکوپتر اسباب بازی از دست بچه محکم روی سرامیک خورد.


در اتاق بازهم کوبیده شد.



****



شب بود.


مرد چشم بست.


زن خوابید.


گوش مرد تیر کشید.


پای مرد تیر کشید.


قلب مرد تیر کشید.


صدای نفس های زن عمیق تر شد.


مرد چشم بسته تا صبح بیدار بود.





پ.ن : دلم برایــــــــت میتپـــــد :) برای تو و ترکش هایت :)


پ.ن 2 : خانومت میگه دوباره اون درد ها عود کرده !


و تو عصبی شدی.


و تو زود رنج شدی.


و تو بازم فقط میتونی صداهای خیلی بلندو بشنوی.


پ.ن 3: خانومت اما هنوز دوستت داره ! میدونی ! میدونم ! میدونن ! بیخیال اون پسرت :) بیخیالش :)


بیخیال اون برادرت :)


بیخیال همه :)


فقط تو و اونی که این همه سال کنارت موند :)


فقط تویی که این همه عشقی !


این همه !







جو

دیروز میخندی.

امروز ساکتی.

دیروز ولی.

امروز باوقار.

دیروز حسودی.

امروز مثلا شدی همونی که دیروز بهش حسودی میکردی.

دیروز اونجوری.

امروز اینجوری.

جو گرفتن که شاخ و دم نداره.

تو جو گرفتی یا جو تو رو گرفته نمیدونم !

ولی کل این قضیه برام بازم اینو روشن میکنه که حصار کشیدن دور خودت

اصلا هم نشونه بدی نیست.نه من منزویم و نه تو  زیادی اجتماعی.

خوبی اون حصاره امروزی مشخص شد که تو جو گیر شدی :))

ای ادم ها...

ای...

ای...


:)


پ.ن : دیالوگ عالی دیروز :/ 

.پسره انقدر دستاش میلرزید و من من میکرد اولش فکر کردیم لکنت داره

بعدش که عادی تر شد فهمیدیم از استرسش و اینا بوده.

_ خب بین اون همه دختر میخواسته صحبت کنه خجالت کشیده دیگه

. والا ما شنیدیم دخترا باید اینجوری شن و سرخ و سفید کنن.

_ حالا بعضی پسرام اینجورین.

* الان برعکس شده...دخترا پرو تر از پسرا شدن.اونا به اینا تیکه میندازن.

.اره :/

_ انقدر تو سرشون زدن  !!!!!!!!!!


و فخر... و فـــــــــــخر ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


ای خاک به اون مکانی که من میرم و اون ادم های عزیزش :/



پ.ن ۲ : امروز بدون زنگ با صدای اذان بلند شدم.اصلا چشام داشت 

میسوختا ولی حال داد :) خدا هر روز همینجوری حال بده صلوات :)))


پ.ن ۳ : اصلا خودمو جای اون پسره میزارم وقتی دوستای مزخرفم به من 

من کردنش میخندیدن میخوام درجا سکته کنم :(

خودمو جاش میزاااارم :) میخوام نزاااارم خیلی صحنه بدی بود.

بعد مدتی یه پسر خجالتی دیدیم :)

دیگه کم شده. :)

هم دخترش هم پسرش :)

البته خجالتی بودن خوب نیست بدیش مثل حرکات یکم ضایع دیروز پسره

بود که....بمــــاند. 

ولی دیدن ادم های نو بسی جالبه :)

حتی اگه هنوزم طعم تلخ من من کردنش ناراحتت کنه.

مرسی اه.

وارونـه



سفید که میشوی دورت را پر از سیاهی میبنی !


جز چهار قدمی ات انگار اشنایی نیست !


دلت پر میکشد برای همرنگ شدن و کمی کم تر بالا و پایین کردن.


سیاه می شوی ...


با یک نفس عمیق چشمهایت را باز میکنی به امید پیداکردن خوشبختی " همرنگ_بودن_با_دیگران" !


اما دستهایت فوری جلوی چشمانت را میگیرند.


سفیدی دور و برت کر کننده به نظر میرسد .


و  بی شک تو همانجا خواهی مرد !


بدرود !



****



#سفید#


#خاکستری#


#سیاه#







ترسناک


*ساعت 2 نصفه شب*


صدای زنگ پیام گوشیم میاد.متعجب بازش میکنم.


"سلام.خوبی ؟! چه خبر ؟! "


شماره ی بالای پیام رو میبینیم.


پلک نمیزنم.


شماره ی خودم بود.همون شماره ای که توی همون موبایل توی دستم بود. :|


جن .


جن.


جن.


:/


والسلااااااااااام !!!!!!!!!!!!!!!!



پ.ن: اخه خوبی ؟! :| اخه چه خبرا ؟! :|


پ.ن2: ممکنه ایرانسل یه خطو به دونفر فروخته باشه بعد اون بنده خداممم همینجوری رو هوا برای شماره ی خودش یع پیام فرستاده


باشه بعد یهو برا من بیاد :| که با این استدلالم هرچی منطق و ... بود را شکافتم من :|


پ.ن 3: نصفه_ شب _ ما _ ترسیدیم !!!!!!


پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan